به گزارش شهرآرانیوز؛ داوود نجفی هروی آنقدر هنرمند است که در جوانی قصری برای ژنرال دوستُم در هرات میسازد و بعد هم به دستور او به تعداد زیادی از یتیمبچههای ازبک که تحت سرپرستی عبدالرشید دوستُم قرار داشتند، منبت، نجاری و کار با چوب را آموزش میدهد. حالا هم بیش از یک سال است که دارد همه هنرش را روی درها، دیوارها و خشت به خشت خانه کوزهکنانی به یادگار میگذراد و با اینکه متولد ۱۹۵۴ میلادی است، همچنان جدی، متعهد و هنرمندانه کارش را ادامه میدهد.
نجفی لهجهای افغانستانی دارد و دایره لغاتش پر از واژگان اصیل پارسی است. ماجرای زندگیاش را از روز اول مدرسه شروع میکند و میگوید: «پدرم نجار بود. برای همین از همان کودکی خوشداشتم که با معماری اسلامی و چوب و سنگ و کاشی کار کنم. خردسال که بودم، اسمم را در مدرسه لیثالسلطان هرات نوشتند که درس بخوانم.
در آن زمان، قانونی آمده بود که میگفت بچهها نباید با تنبان و پیراهن افغانی به مدرسه بروند و باید حتما «دریشی کنند»، یعنی کتوشلوار بپوشند. پدرم هم مرا به بازار برد و برایم دریشی و پکلون خرید. در حیاط مدرسه رفتم پشت درختی و با عجله، دریشی را روی پیراهن و تنبان افغانی پوشیدم. معلم که آمد دید لباس افغانیام از زیر کت و شلوار بیرون زده، عصبانی شد و دستم را چوب زد، طوریکه خون به در شد از دستم. از مدرسه زدم بیرون و پس از آن دیگر نرفتم.
برگشتم پیش پدرم نجاری کردم. جوان بودم که قصر ژنرال عبدالرشید دوستم را با آینهکاری ساختم. یادم هست که گفت هنر دوره تیموری را در این قصر زندهکن استاد و بعد خواست تا برایش شاگرد ازبک تربیت کنم. هر چه امکانات هم خواستم در اختیارم گذاشت. شصت بچه در قصر بودند که یتیم بودند و اینها را جمع میکرد و خواست تا هنر به اینها یاد بدهم. از آن زمان تا هنوز همچنان این کار را ادامه دادهام و حالا هم که در خانه کوزهکنانی هستم.»
تقریبا همه کارهای چوبی انجامشده در مراحل مرمت خانه، هنر اوست، اما خودش چیزهای زیباتری را دیده یا کشف کرده که از آنها با صفت «عجیب» یاد میکند. میگوید: «من در این خانه عجایبی دیدم» و بعد برخی از این این عجایب را اینطور توضیح میدهد: «عجیبترین چیزی که در مرمت خانه کوزهکنانی دیدم، وجود خشتهایی لوزیشکل در بنای خانه است که هنگام تراش دیوارها و از زیر گچها بیرونشان کشیدیم.
ما به این خشتها، خشت کلوچهای میگوییم. این خشتها را در قدیم به شکل لوزی برش میزدند و پخ میکردند و در کوره میپختند. من این نوع خشت را فقط در هرات دیدهام، آن هم در بناهایی که از دوره تیموری باقی ماندهاند؛ یعنی در بناهایی که از گوهرشادخاتون و شاهرخ تیموری به یادگار مانده است میتوان این خشت را دید. یکی دیگر هم دیدن خشت ستارهای یا همان ستاره پنجپر است که ما در هرات اینها را با دست میسازیم، اما در ایران قالب میزدهاند.»
یکی دیگر از روایتهای جذابی که استاد نجفیهروی تعریف میکند، پیدا کردن چوبی با نام عطچه در خانه کوزهکنانی است: «وقتی کف اُرسی را خالی میکردیم، از زیر اُرسی یک تکه چوب بزرگ پیدا کردم. این چوب را نجار اصلی این اُرسی به عمد آنجا پنهان کرده بود تا اگر روزیروزگاری، اُرسی دچار آسیب شد، نجار بعدی بتواند با استفاده از همان چوب استفادهشده نخستین، مرمت را انجام دهد. چیزی که برایم عجیب بود، نوع آن چوب بود، چوب درخت عطچه.
عطچه نام درختی است که فقط در افغانستان پیدا میشود؛ نایاب است؛ نرم و خوشتراش هم هست و رنگش بهطور طبیعی دارچینی است و عطر خوشی دارد. در قدیم آلمانها این چوب را به کشورشان میبردند تا در آثار هنری خاص از آن استفاده کنند. بعدها با روی کار آمدن طالبان ممنوعیت صادرات پیدا کرد و تا چندسال پیش قاچاق میشد و حالا راه این کار را هم بستهاند.»